شهدا شمع محفل بشریت

***ســـــادات ***:انشاءالله ما مسلمین همیشه خود را در محضر شهیدان ببینیم

شهدا شمع محفل بشریت

***ســـــادات ***:انشاءالله ما مسلمین همیشه خود را در محضر شهیدان ببینیم

۳۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

سید مجتبی علمدار در سحرگاه ۱۱دی ماه ۱۳۴۵ در خانواده ای مذهبی و عاشق اهل بیت در شهرستان ساری دیده به جهان گشود.
دوران تحصیلش را در ساری طی نمود و برای اولین بار در حالی که تنها ۱۷ سال داشت به عضویت بسیج درآمد و در اواخر سال ۱۳۶۲ به کردستان رفت.


سید برای اولین بار در عملیات کربلای یک شرکت کرد و مدتی پس از آن وارد گردان مسلم بن عقیل در لشکر۲۵ کربلا شد و تا پایان جنگ در آنجا ماند.
او در عملیات کربلای ۴و۵ حضور داشت، در کربلای ۸ مجروح شد و مدتی بعد به جبهه بازگشت و در عملیات کربلای۱۰ در جبهه شمالی محور سلیمانیه- ماووت شرکت نمود.

سید مجتبی علمدار در سال ۱۳۶۶ مسئوولیت فرماندهی گروهان سلمان از گردان مسلم ابن عقیل – از گردانهای خط شکن لشکر۲۵کربلا- را برعهده گرفت و در عملیات والفجر۱۰نقش آفرینی موثری داشت.
شهید علمدار در سه راهی خرمال،سید صادق، دوجیله در منطقه کردستان عراق رشادتهای فراوانی را ازخود نشان داد و از ناحیه پهلو مورد اصابت گلوله قرار گرفت و بشدت مجروح شد.
او که مردانه در مقابل دشمن می جنگید. چندین باردیگر هم مجروح شد و از همه مهمتر اینکه او در دی‌ماه ۱۳۶۴، در عملیات والفجر ۸، به شدت شیمیایی شد.

سید مجتبی بعد از اتمام جنگ در واحد طرح و عملیات لشکر ۲۵ کربلا در ساری مشغول خدمت شد و در دی ماه سال ۱۳۷۰ ازدواج کرد که ثمره آن دختری به نام زهرا بود.

سید علاوه بر مسئولیت در واحد تربیت بدنی لشکر بعنوان عضو اصلی هیأت رهروان حضرت امام (ره) هم ایفای وظیفه می کرد. او مداح اهل بیت بود، همیشه مراسم را با نام حضرت مهدی (عج) شروع می کرد و در حالیکه به امام حسین (ع) ارادت خاصی داشت. مظلومیت آن خاندان را صدا می زد.
بیت الزهرا مسجد جامع، امام زاده یحیی، مصلی امام خمینی، هیأت عاشقان کربلا و منازل شهدا همیشه با نفس گرم حاج سید مجتبی معطر می شد و بچه ها نیزبا صوت داوودیش مداحی را می آموختند.
او که بعد از جنگ، با یاد و خاطره همرزمان شهیدش زندگی می کرد از دوری آنان سخت آزرده خاطربود و در همه مداحی ها آرزوی وصال آن راه یافتگان شهید را داشت.
حاج سید مجتبی علمدار در اوایل دی ماه سال ۱۳۷۵ به دلیل جراحت شیمیایی روانه بیمارستان شد و بعد از یک هفته بی هوشی کامل هنگام اذان مغرب روز یازدهم دی ماه نماز عشق را با اذان ملکوتیان قامت بست و به یاران شهیدش پیوست.

 

  • معصومه سادات شاهدی
عاشق اسلام شدم…قلباً ایمان آوردم!!!

عاشق اسلام شدم…قلباً ایمان آوردم!!!

سر مزار امیرنشسته بودم که یه جوانی آمدو گفت:
شما بااین شهیدنسبتی دارین؟
گفتم: بله! من برادرش هستم.
گفت:راستش من مسلمان نبودم.بنابه دلایلی به زورمسلمان شدم!
اماقلباً اسلام نیاوردم…
یه روز اتفاقی عکس برادرتون رو دیدم،
حالت عجیبی بهم دست داد.
انگار عکسش باهام حرف میزد.
با دیدنش ….
عاشق اسلام شدم !قلباً ایمان آوردم…!

  • معصومه سادات شاهدی

افسران - عشق یعنی یه پلاک

  • معصومه سادات شاهدی

1.jpg

آری این جا گلزار شهداست

گلزاری که صدها گل ایمان در آن خفته است

 گلزاری که از هر گلش بوی ایثار وایمان و فداکاری به مشام می رسد

آری شهدا زنده اند

زنده اند واین ماییم که مرده،

 ارواح ماست که مرده است....

اذهانمان را غبار غفلت ونسیان پوشانده است....

فراموش کرده ایم

 فراموش کرده ایم تمام آنچه را که زمانی آرمان و ایمان مردمانی با خدا بود...

 فراموش کرده ایم

آرمان هایی را که قطره قطره ی خون جوانان این مرز وبوم در راه آن ریخته شد... .

آن روزها ارزش وطن پرستی بود

واین روزها تقلید از دشمنان وطن

 آن روزها ایمان به خدا بود

و این روزها ایمان به شیطان

 آن روزها جوانان بودند وایثار

 و این روزها جوانانند و پایمالی خون جوانان دیروز....

 

  • معصومه سادات شاهدی

کاش می شد به همان حال و هوا برگردیم

بـه زمــیــن و بــه زمـــان شهـــدا بـرگـردیــم


دور بـاشـیـــم از آئـیـنـه ی خــودبـیـنـی مـان

کـاشــــ می شد که دوباره به خـدا برگردیم

  • معصومه سادات شاهدی
در کنار تابوت بابا(عکس)

حرفی نمیزنی چرا «بابای جعبه ای»؟ 
 
خسته شدم بیرون بیا «بابای جعبه ای»
لطفا بلندتر کمی فریاد هم بزن 
این جا نمی رسد صدا «بابای جعبه ای»
با ان قَدَت تو جا شدی آنجا ببین مرا 
جا میشوم ببر مرا «بابای جعبه ای»
قد عروسکم شده ای باور کن ای عزیز  
من‌‌ مادرت قبول؟ ها؟ «بابای جعبه ای»
بابا عروسکی چرا لالا نمی کنی؟  
شب شد لالا لالا «بابای جعبه ای»

  • معصومه سادات شاهدی

  • معصومه سادات شاهدی

  • معصومه سادات شاهدی

تکه کلام شهید مجید پازوکی این بود: «بلانسبت شهدا، کل عالم، مرخصه!» و با اینکه جانباز 70 درصد بود و به همین علت، او را از کار افتاده یا به تعبیر نظامی ها «رده پنجمی» اعلام کرده بودند، اما به محض شنیدن خبر تشکیل اکیپ تفحص شهدا در لشکر 27 محمد رسول الله سر از پا نشناخته، شال مشکی معروفش را به کمر بست و کوله بر دوش گرفت و به فکه رفت.

روزی 16 ساعت، زیر تیغ آفتاب 50 درجه بیابان های خوزستان، میادین مین هولناک فکه شمالی و جنوبی را در جست و جوی پیکرهای مقدس شهدا پاک سازی می کرد.

جز آن فرجام خونین، هر اجرت دیگری که به مجید داده می شد، در واقع جفایی بزرگ در حق او بود.

  • معصومه سادات شاهدی

اسیر شده بودیم،ما رو بردند اردوگاه العماره ...

داخل اردوگاه تعدادی از شهدای ایرانی رو دیدم .معلوم بود بعد از اسارت به شهادت رسیده بودند.

جمله ای که روی دست یکی از شهدای اونجا نوشته شده بود

با خوندنش مو به بدنم راست شد !!!

روی دست آن شهید با خودکار نوشته شده بود:

مادر ! من از تشنگی شهید شدم !...
  • معصومه سادات شاهدی